سلام به همه ی دوستان گرامی .
راستش قصد دارم یه مدتی رو اختصاص بدم به خاطره نویسی های روزمره و خاطرات دوران دبیرستانم .
چون دوره ی 4ساله ی دبیرستانم پراز روزای قشنگ و پر خاطره است برای اینکه بعدا فراموششون نکنم میخام توی وبم بزارمشون و هم اینکه شما دوستان استفاده کنید و لذت ببرید.
خاطره ی اول امروزمون رو اختصاص میدم به سال اول دبیرستان .
اینم بگم بنده دانش آموخته دبیرستان نمونه دولتی انصار هستم حتی الانم برین اسم بنده رو بپرسین از مدیر و عوامل مدرسه از تک تک جزئیات من و دو نفر دیگه از دوستانم باخبر میشین حتی از خودمون بیشتر .
به نام خدا
روز یکشنبه بود و من هم تایم صبح بودم طبق معمول آماده شدیم برا رفتن به مدرسه .من و دوستم فرناز منتظر سرویس بودیم.بعداز سوار شدن و کلی گپ و گفت توی راه بلاخره به مدرسه رسیدیم.
صبحگاه داشتیم و اون روز هم نوبت کلاس ما بود بنده هم مجری و هم قاری قرآن بودم ولی بازم بی نظمی کرده بودیم و برای مراسم صبحگاه چیزی نداشتیم به هر زحمتی بود و با هر حیله و کلکی صبحگاه برگزار شد و به خیر گذشت .زنگ اول ریاضی داشتیم و این ساعت به خوبی سپری شد .زنگ تفریح که شد با بچه ها قرار گذاشتیم که ساعت دوم وقتی معلم زیست وارد شد بعد از اینکه کمی از درس گذشت با صدای دست بنده همه به زیر نیمکت رفته و بگیم زلزله.خدا از سر تقصیراتمون بگذره
معلم شروع کرد به درس دادن و در اوج کلام بود که بعله بنده با زدن دست دیدم ولوله ای در کلاس بر پا شد و معلم از همه جا بی خبر مات و مبهوت به سمت در خروجی کلاس پریدن .
خلاصه ایشون از ترس نمیتونستن حرف بزنن و ما از خنده نمیتونستیم صحبت کنیم .وقتی معلم فهمید که این یه توطئه بوده بسیار خشمگین و غضب ناک شد و بنده رو به مدت نیم ساعت از کلاس اخراج فرمودند ولی با یه کم چرب زبانی قضیه ماست مالی شد حتی این واقعه رو در وبلاگ دبیرستانمون هم ثبت کردم.
منتظر خاطرات بعدی که بسیار جالب تر میباشند باشین.
آرزوی ما آوردن خنده برای لحظه ای بر لبان شماست.
ادامه دارد...
تصمیم گیری در مسایل مالی - ارائه از خانم شاکری